چهارشنبه, ۱۴ تير ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۵۹

قبل از انقلاب - تولد تا دستگيري در خرم آباد - قسمت دوم

در اين ماجرا، علاوه بر «احمد»، دو تن از همرزمان او نيز دستگير شدند. همين واقعه، خود به عرصه اي جهت بروز روح پرفتوت «احمد» مبدل گرديد. به روايت مادر بزرگوارش:

«توي يك شركت خصوصي كار مي كرد و رفته بود خرم آباد. آنجا درگير كار پخش اعلاميه بود كه او را با دونفر ديگر از دوستانش مي گيرند. آن دونفر زن و بچه داشتند و به همين خاطر، به محض دستگيري، «احمد» تمام مسؤوليت چاپ و تكثير اعلاميه ها را يك تنه به گردن گرفت تا پروندة آنها را سبك تر كند.»

آغاز دوران اسارت «احمد» در زندان مخوف فلك الافلاك خرم آباد، در حقيقت به مثابه ورود او به ميدان آزمون دشوار وفاداري به آرمان الهي انقلاب و حفظ اسرار نهضت به شمار مي رفت. او قريب به 2 ماه مشقت بار از اين دوران تلخ و مردآزماي، را به صورت ممنوع الملاقات، در سلولي انفرادي محبوس بود. بازجويان ساواك براي درهم شكستن روح مقاوم او، از پيشرفته ترين شيوه هاي شكنجة جسمي و روحي او استفاده كردند.

در گذر 50 شبانه روز شكنجة لاينقطع، «احمد» با جسمي درهم شكسته و دردمند، همچنان به پايداري مظلومانة خويش در برابر توحش عنان گسيختة بازجويان ساواك ادامه داد. شكنجه گران آريامهري كه از اين همه سرسختي او به ستوه آمده بودند، خشمناك و مستأصل بر ميزان و حجم شكنجه هاي خويش افزودند. عكس العمل «احمد» در برابر اين سفّاكي بي حد و حصر، رويكرد به شيوة مؤثر مقاومت منفي بود. در اعتراض به شرايط غيرانساني مراحل بازجويي، دست به اعتصاب غذا زد و در اين راه، تا پاي مرگ ايستادگي كرد. سرانجام، مقاومت مؤمنانه «احمد»، بازجويان ساواك را به زانو درآورد و آنان، عاجز از كسب كمترين اطلاعاتي از او، به ناچار وي را به بند عمومي زندان شهرباني منتقل كردند. مادر دريادل «احمد» از اولين ملاقاتي كه با فرزند، دربند خود داشته، مي گويد:

«اولين بار بود كه اجازه مي دادند به ملاقاتش بروم. اين بچه توي زندان اعتصاب غذا كرده و خيلي ضعيف شده بود. موقع ملاقات ديدم مچ دست هاي او متورم و خيلي كبود و سياه شده اند. گفتم: «احمد»، مچ دست هايت چرا اينطور شده؟ خنديد و گفت: مادر، چيزي نيست.

گفتم: نه، راستش را بگو، اينها با تو چه كار كرده اند؟ نمي خواست بگويد. آخر سر وقتي قسمش دادم، گفت: اين كبودي ها جاي دستبند هايي است كه به دوطرف بالاي تخت شكنجه وصل است. آنها را محكم دور مچ دستهايم مي بستند، بعد با كابل شلاقم مي زدند. براي اينكه طاقت درد شلاق را بياورم و فرياد نزنم، روي تخت خيلي تقلا مي كردم و دستبندها بدجوري به مچ دست هاي من فشار مي آوردند.براي همين، يك خورده مچ هايم كبود شده، ولي مادر، شما نگران نباشيد. اينها خيلي زود خوب مي شوند.»

يكي از رزم آوران سپاه مريوان، از تأثيرات ماندگار آثار شكنجة ساواك بر بدن «احمد» مي گويد:

«در اولين روزهاي آمدنم به سپاه مريوان بود كه همراه برادر «احمد» و چندنفر از بچه ها براي استحمام به گرمابة عمومي رفتيم. توي رختكن، همه لباس هايمان را درآورديم؛ به جز برادر «احمد» كه داشت با مسؤول حمام صحبت مي كرد. هرچه اصرار كرديم او هم لباس هايش را درآورد و بيايد، طفره رفت ماكه از حمام خارج شديم، ديديم لباس هايش را به سرعت پوشيده و دارد با حوله سرش را خشك مي كند. اصلاً نفهميديم كي وارد شد و كي زد بيرون. اين موضوع براي ما شده بود معماتا اينكه يك بار بنا شد به حمام برويم، من يكي، پشت در، پا سست كردم. بچه ها همه داخل حمام رفتند و بعد از چند لحظه، از لاي در رختكن ديدم «احمد» به سرعت مشغول درآوردن لباس هايش شدهيا امام زمان (عجل الله تعالي فرجك)! هيچ وقت آنچه را كه ديدم فراموش نمي كنم. تمام بدنش پر از آثار شكستگي و جراحت و سوختگي بودتا متوجه حضور من شد، با لحن گله مندي گفت: برادر!كار خوبي نكرديدآنچه ديدي بين خودمان بماند. باشد؟ اشكم را درآورد. قول دادم ديده را ناديده فرض كنم.»

با خاتمه يافتن مراحل بازجويي و شكنجه، چنين به نظر مي رسيد كه شايد دشوارترين مرحلة اسارت «احمد» نيز سپرس شده باشد، لكن گويا مصائب اين كوه درد پاياني نداشت؛ چرا كه به گفتة خواهر بزرگوارش: «وضع ايشان خيلي بحراني بود. عوامل ساواك رژيم حساسيت عجيبي نسبت به او نشان مي دادند. مأموان رژيم مي گفتند به خاطر مقاومتي كه از خودش نشان داده، بايد منتظر دريافت خبر اعدامش باشيم و مدت هاست كه «احمد» به قول معروف «زير اعدام» است و از اين جور حرف ها.

راستش، ديگر براي خانواده ما شهادت قريب الوقوع و قطعي به نظر مي رسيد.»

«احمد» دوران اقامت دربند عمومي زندان را؛ به رغم وضعيت بلاتكليف و بحراني خود، با روحي نستوه و قلبي مطمئن به الطاف پروردگار و عنايات معصومين (عليهم السلام) سپري كرد.

درپاييز سال 1357، با اوج گيري تظاهرات اعتراضي ملت مسلمان ايران و شكست سياست مشت آهنين رژيم - كه سابق تهران در هفده شهريور 1357 آغاز شده بود-®عملاً با كشتار مردم در ميدان ژاله كارگزارن دستگاه طاغوت، به منظور مهار امواج گدازان آتشفشان انقلاب و تضمين بقاي حاكميت نامشروع خاندان پهلوي، دست به كار اجراي خيمه شب بازي جديدي شدند. اين بار، عفريت عاري از مهر، شعبده اي ديگر آغاز كرد و وعده داد كه در صدد آزادكردن زندانيان سياسي است. حيله اي كه به زعم اربابان آمريكايي ديكتاتور، مي توانست ضمن جلب رضايت حكومت جيمي كارتر در منطقه خليج فارس را از خطر®افكار عمومي مردم، جزيرة ثبات غرق شدن در درياي انقلاب خميني مصونيت بخشد.

خواهر نستوه «احمد» مي گويد:

«رژيم دچار وحشت عجيبي شده بود. اوايل انقلاب، يكي از شعارهاي مردم، درخواست آزادي زندانيان سياسي بود و طاغوت به خيال اين كه با آزادكردن زنداني ها مي تواند دهان مردم را ببندد و بعد از چند وقت، آبها كه از آسياب افتادند، دوباره بگير و ببند را شروع كند، رسماً اعلام كرد كه مي خواهد زندانيان سياسي را آزاد كند.

اتفاقاً اسم «احمد» جزو فهرست اول اسسامي زنداني هايي بود كه قرار شد آنها را آزاد كنندمن هنوز بريدة خبر روزنامه هايي كه اسم او را جزو زنداني هاي آزادشده چاپ كرده بودند، دارم.»

«احمد» بعدها در مصاحبه اي در مورد ماجراي آزادي خود از زندان طاغوت، به اختصار گفته است:

«بعد از چندماه زندان، بالاخره در زمان دولت نظامي ازهاري، آزاد شدم.»

در هفتم آذر سال 1357، «احمد» از زندان رهايي يافت و به آغوش پر مهر ملت بازگشت. روزهاي سراسر رنج و شكنجة زندان، روح حقيقت جوي «احمد» را به خوبي صيقل داد و خصائل كريمه اي همچون صبر و اخلاص را در وجود سرشار از خشم و خروش مقدس او عليه بيداد آريامهري، شكوفا كرد. پولاد وجود «احمد»، در كورة گدازان دوران اسارت مشقت بار قوام يافت و آب ديده شد. يكي از ياران ديرينة «احمد»، دربارة خصائل و اخلاق مبارزاتي او روايت مي كند:

«…«احمد» در مورد سوابق مبارزاتي قبل از انقلاب خودش، اصلاً اهل خودنمايي و تفاخر نبود…»

خيلي خوب مي دانستم كه دوران اسارت اين مرد در زندان شاه، از جمله سخت ترين روزهاي زندگيش بوده. يك بار كه از او دربارة مبارزات سياسي آن دوران و قضاياي زندان رفتنش سؤال كردم، يك نگاه عميقي به ما انداخت و گفت: تو چه كار به گذشته ها داري؟، حال را درياب. ببين حالا دارم چه كار مي كنم.

از اين جواب مختصر و مفيدي كه داد، فهميدم آدمي نيست كه اهل جار زدن خودش به عنوان زندان رفته و سيلي خورده باشد؛ آن هم با سابقه اي آن همه درخشان!»

پس از فرار ذلت بار شاه معدوم، همزمان با گسترش تظاهرات مردمي و فرار روزافزون نظاميان مسلمان از پادگان ها، «احمد» در اوايل بهمن ماه سال 57 به تهران بازگشت و بلافاصله، نقش رابط و هماهنگ كنندة تظاهرات مردمي در محلات جنوبي شهر تهران را بر عهده گرفت؛ ضمن آن كه با حركت هاي مكتبي محافل دانشجويي و روحانيت مبارز تهران نيز رابطه اي تنگاتنگ برقرار كرده بود. در پي بازگشت پيروزمندانه رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني (ره) به تهران، «احمد» نيز به سان ديگر فرزندان معنوي امام (ره)، روند مبارزه با پس مانده هاي طاغوت فراري را شدت بخشيد و در جريان رويارويي مردم با چكمه پوشان حكومت نظامي تهران، بارها تا مرز شهادت پيش رفت.

در جريان درگيري هاي مسلحانة روزهاي سرنوشت ساز 21 و 22 بهمن 1357، هميشه و همه جا مي شد «احمد» را ديد كه بي پروا و خستگي ناپذير، معركه گردان مصاف مردم مسلح با نيروهاي روحيه باخته ساواك و گارد مزدور شاهنشاهي است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده