گفتگو با یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و طلبه جانباز خوزستانی؛
نوید شاهد- «یکی از فرماندهان سپاه آن زمان، که الان هم حضور دارند و سلامت هم هستند، ولی اگر اجازه دهید اسمشان را نیاورم شاید خدایی نکرده راضی نباشند،رما را به مراسم عقدشان دعوت کردند مهریه خانمش آن زمان فکر می کنید چه بود؟ فقط اصلاح نمازش و تعلیم قرآن. نه سکه‌ای بود نه ریالی بود نه هیچ چیز دیگر ،خب آن زمان اینگونه بود؛ حقوق بود، وضع مالی هم الحمدالله خوب و متوسط بود، کسی ندار و بی چیز نبود؛ ولی توقع مالی نبود چون می خواستند زندگی کنند توقع خودشان را می آوردند پایین» آنچه خواندید بخشی از سخنان "رضا مهدویان " طلبه جانباز خوزستانی در گفت و گو با نوید شاهد است، شما را به خواندن متن کامل این گفت و گو دعوت می کنیم.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، هرچه از رشادت شهدا در دوران دفاع مقدس بگوییم باز هم حرفهای ناگفته بسیاری وجود دارد که تا همیشه تاریخ می توان از آنها نوشت اما زندگی شهدا را که مرور می کنیم درس های بسیاری از آنها فرا می گیریم چرا که زندگاني شهدا سراسر درس و عبرت است و امروز بايد منش و روش زندگي خود را بر اساس الگوهاي رفتاري شهدا تنظيم و ترسيم كنيم.

شهدا محور زندگیشان را خدا قرار دادند اگر انسان به آنچه خدا امر کرده عمل کند و از هر آنچه نهی کرده اجتناب نماید، به قرب حق تعالی خواهد رسید و شهدا و اولیاء الهی این فرمول را در زندگی به عنوان اصل در نظر داشتند.

زندگی نامه شهدا الگویی برای سعادت و خوشبختی جوانان است چرا که زندگی نامه شهدا اسوه و الگویی از سبک زندگی اسلامی است زندگی هایی که سراسر اخلاص، ایمان، زهد و حرکت در مسیر الهی است و بیان این زندگی نامه ها برای نسل جوان به ویژه جوانانی که زمان آغاز زندگی مشترک و تشکیل خانواده آنها فرا رسیده ضروری است.

ازدواج به عنوان یک پیمان مقدس به شمار می‌رود که در میان تمام مکاتب جوامع بشری و خاصه دین مبین اسلام بر آن صحه نهاده و پیروان خود را به این امر مبارک دعوت و ترغیب می‌کند. تاریخ اسلام ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س)را از مستحکم‌ترین پیوندها یاد کرده و آن را الگوی موفقی برای جوانان می‌داند تا با الهام گرفتن از ساده‌زیستی آنان در زندگی خود به آرامش برسند.

در کنار این الگو وقتی تاریخ گذشتگان را در جامعه اسلامی مطالعه می کنیم به افرادی برمی خوریم که با ازدواج های ساده زندگی پر از آرامش را برای خود رقم زده اند. این عُرف‌ها وقتی که با رهنمودهای الهام بخش دین اسلام، عجین شد، صورتی معنوی به خود گرفت و تقدس بیشتری پیدا کرد. از این میان می توان به سیره شهدا در ازدواج هم نگاه کرد زیرا هیچ یک از شهدا در ازدواج و زندگیشان، تجملاتی برخورد نکردند و الگوی آنها ازدواج آسان فاطمه زهرا (س) و امام علی (ع) است. در این راستا با یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و طلبه جانباز گفتگویی انجام شده که در ادامه می خوانید.

نوید شاهد خوزستان: لطفا خودتان را معرفی کنید .

رضا مهدویان: طلبه جانباز رضا مهدویان هستم اگر خداوند از من قبول کند جزء ایثارگران و جانبازان هم هستم .

نوید شاهد خوزستان: بهترین خاطره ای را که از ازدواج جوانان در دوران دفاع مقدس دارید، برایمان بگویید.

رضا مهدویان: خاطرات که بسیار هستند ولی خاطره ای که الان می خواهم برایتان تعریف کنم از یکی از همرزمان خودم بنام "هاشم میرزاده" است ایشان هم از نیروهای مخلص گردان کربلای 4بود و در هور العظیم با هم بودیم. البته شب قبل از روزی که می خواستیم برای عملیات حاضر شویم هر یک از رزمنده ها بخاطر ایمان و اخلاصی که داشتند خوابهایی می دیدند.

خانه پدر و مادرم سمت کوت عبداله بود و در منازل شرکت نفت زندگی می کردیم .45روزی بود که از عملیات برگشته بودیم و دو هفته ای بود در حال استراحت بودیم و هر روز هاشم میرزاده می آمد و به من سر می زد انگار خانه خودش بود وقت و بی وقت نمی شناخت و مانند پسر خانواده بود . مادر و پدرم هم دوستش داشتند؛ عین برادر بودیم، آن دوره من یک طلبه ساده بودم و مرا به اسم ساده و خودمانی رضا صدا می کرد، یک روز آمد و گفت رضا من نزدیک است که ازدواج کنم ولی همین نزدیکی هاست که برای عملیات رهسپار میدان و جبهه ها شویم . من با تعجب پرسیدم از کجا می دانی؟ گفت حاجی به نیروهای خاصی گفته و سفارش کرده که اگر رفتید مرخصی بدانید که برگشتید عملیات داریم، حالا پدر و مادرم هم تو همین میان رفته اند برای دختری خواستگاری .الان بنظرت من باید چکار کنم؟ والده من هم نشسته بود و داشت گوش می داد و گفت چه اشکالی دارد ازدواج سنت پیغمبر است پسرم ازدواج کن و برو سر خانه و زندگیت و زندگی مشترک خود را با همسرت آغاز کن. برای هیچ کاری دیر نمی شود هم ازدواج می کنی و هم به جبهه می روی و به بقیه دوستانت ملحق می شوی ولی حرف پدر و مادرت را پشت گوش نینداز . ایشان هم حرفهای مادرم را با جان و دل قبول کرد و گفت من هم در این دو هفته همه کارهای ازدواجم را انجام می دهم و ازدواج می کنم بعد با هم می رویم، با لبخند و شادی او را بدرقه کردم. او رفت و کارهایش را انجام داد شب ازدواجش من و خانواده ام هم بودیم ،یک روز مانده به اعزام ما او عروسی کرد و آرزوی خانواده اش را برآورده کرد؛ یک روز قبل از اعزام تقریبا قبل از ساعت 10آمد منزل ما و گفت رضا باید آماده شویم فردا باید برویم یادم می آید والده هم نهار را درست کرده بود آن روز برنج عدس داشتیم گفت نهار که خوردیم با هم راه می افتیم بعد از نهار ساکهایمان را برداشتیم و ایستادیم پیش قهوه خانه حسن آقا (قدیم)خروجی اهواز منتظر ماشین بودیم سوار شدیم و غروب رسیدیم. همان شب که رفتیم در محور عراق،دشمن از عملیات ما با خبر بود و لو رفته بودیم . آن شب دشمن تمام هور العظیم و اطراف آن را زیر گلوله برد عجیب بود من و هاشم در سنگر کمین بودیم تقریبا سنگر کمین با سنگر ما 200متر فاصله داشت ساعت دو شب فرمانده آمد سرکشی که ببیند ما بیدارهستیم یا خیر و ما اعلام کردیم که بیدار هستیم،گفتند بیسیم زدند و گفتند که حواستان باشد غواص عراقی دارد می آید بیدار بمایند و هوشیار باشید بعد از چند لحظه صدای سگی در همان نزدیکی می آمد ما تعجب کرده بودیم شب ، نیزار ،آب و صدای سگی در نزدیکی ما بسیار تعجب کرده بودیم . یواش بیسیم را برداشتم و با فرماندهی تماس برقرار کردم که صدای سگ می آید ایشان گفت نگران نباشید غواص عراقی است فقط صبر کنید تا من بیایم لحظه ای بعد بچه ها با دوربین های شب نگاه محوطه را خوب بازدید کردند و دیدند که غواص عراقی تا نیم تنه از آب خارج شده بود و داشت محوطه را خوب بررسی می کرد و عکس می گرفت .

فرمانده گفت؛ هیچ حرکتی نکنید الان من کارش را تمام می کنم نمی دانم ظاهرا حاجی به چه شکل آن غواص عراقی را به درک واصل کرد ولی به زبان عامیانه و یا بسیجی ها گرای  محیط و وضعیت ما را به دشمن و عراقیها داده بود،چون حدود یک ربع ساعتی نگذشته بود که از طرف دشمن شدیدا منطقه را زیر آتش و رگبار گلوله و خمپاره گرفت و اصلا نمی شد تکان بخوریم من و هاشم که تو سنگر کمین بودیم خمپاره خورد زیر ابرهایی که سنگر را با آن استتار کرده بودند و با ایرانت جوری آن را مخفی کرده بودند که دشمن متوجه نشود. با تیرهایی که می آمد سنگر کمین وضع خوبی نداشت و ما هم راهی برای عقب نشینی و یا برگشت نداشتیم .جوری آتش خمپاره می آمد که همه چیز زیرو رو می شد . عمق آب 15متر بود و وسط های آب هور العظیم عمقش 15متر می شد آب آنجا سنگین بود و جریان نداشت و انسان را پایین می کشید .بالای سر ما هم ایرانت ها و گونی ها روی سرما خراب شده بود .می خواستیم بیایم بالا سرمون می خورد به ایرانت ها وضعیت خوبی نبود و از طرفی هم موج آب ما را گرفته بود .نمی دانستیم چیکار کنیم کمی گذشت تا بچه ها آمدند کمک و ما را از سنگر خارج کردند، هاشم همان جا داشت شهادتین را می گفت و با اشاره دست بمن فهماند که ساعتم را از دستم باز کن و آن را به خانواده ام بده ، همین که ساعتش را از دستش خارج کردم قبل از اینکه بچه ها او را از سنگر خارج کنند به شهادت رسید امیدوارم روحش را متعالی کند.

نوید شاهد خوزستان: شما جوانان زمان جنگ را دیدید با آنها زندگی کردید و آنها را درک کردید، جوانان زمان ما را هم دیده اید چه تفاوتی میان آنان می بینید؟

رضا مهدویان: یکی از فرماندهان سپاه آن زمان که الان هم حضور دارند و سلامت هم هستند ولی اگر اجازه دهید اسمشان را نیاورم شاید خدایی نکرده راضی نباشند، ایشان ما را به مراسم عقدشان دعوت کردند مهریه خانمش آن زمان فکر می کنید چه بود؟ فقط اصلاح نمازش، تعلیم قرآن . نه سکه ای بود نه ریالی بود نه هیچ چیز دیگر ،خوب آن زمان اینگونه بود حقوق بود وضع مالی هم الحمدالله خوب و متوسط بود کسی ندار و بی چیز نبود. ولی توقع مالی نبود چون می خواستند زندگی کنند توقع خودشان را می آوردند پایین واقعا جنگ نعمت بودالحمدالله همه داشتند، هیچ نقصی در خانه نبود شاید برخی از اجناس کوپنی و یا نوبتی بود ولی توقع مردم هم پایین بود همه خانواده های جوانان جنگ را دیده و لمس کرده اند در آن زمان در یک منزل 150متری شاید شش خانواده زندگی می کردند عین خواهر و برادر هر چه داشتند در طبق اخلاص می گذاشتند و همه سفره ها یکی بود . همه با هم می خوردند و سیر می شدند و توقعی نسبت به دیگران نداشتند .پس ایمانی که داشتیم و ایمانی که اینها دارند چه فرقی با هم دارد .

نوید شاهد خوزستان: نظرتان در خصوص مهریه هایی که جدیدا باب شده چیست؟

رضا مهدویان: رسول الله (ص)فرمود بهترین زنی را که می خواهی انتخاب کنی باید مهریه اش کم باشد نه اینکه در حال حاضر مهریه معادل سن و سال و تاریخ تولد و ...و این تاریخ ها و رقم‌های باور نکردنی که می زنند والله اینکه یک سکه مهریه بزنید و یا هزار سکه مهریه زدن زندگی را شیرین نمی کند. ولی به نظر این حقیر اگر هزار سکه هم بخواهیم بزنیم خواستگاری هم بخواهیم برویم و سکه بزنیم همیشه بحثم سر سکه هاست، سر مهریه است، زندگی و آینده من چه می شود؟ آرامش و فراغت بال من چه می شود. چند سال باید تلاش کنم، مجبور هستم دو یا سه شیفت کار کنم .آیا اینها به آن زندگی زناشویی می ارزد. رسول خدا فرمود کسی که می آید خواستگاری اگر ایمانش را قبول دارید و او را مومن می دانید دیگر بحثی جایز نیست .

نوید شاهد خوزستان: به نظر شما مهمترین ملاک ها در ازدواج و انتخاب همسر چه می تواند باشد؟

رضا مهدویان: این ملاک درست است که در بعضی از شرایط اجتماعی هم زن و مرد باید هم سطح باشند ، از نظر اجتماعی ،از نظر خانواده ...اینها ملاک های مهمی است ولی اینکه من توقع داشته باشم که حالا چون من از نظر فرهنگی و خانوادگی و مالی در سطح بالایی هستم همسری مطابق با همین شرایط باید نصیبم بشود این نیست و اینکه با این انتخاب خوشبخت می شوم این طرز فکر صحیح نیست.

ولی این مهم است که آدم ایمان را کنترل بکند، انسان می تواند با شکم گرسنه زندگی کند؛ با شکم سیر هم می شود زندگی کرد ولی آن خواب راحتی که آدم می تواند با فکر و اندیشه و تصمیم درست درباره ازدواج انجام بدهد زمانی است که بدهکار کسی نباشد آدمی که جیبش پر باشد شب راحت تمی خوابد چرا؟ چون بفکر این هست که فردا یک سکه از سکه هایش کم می شود فکرش راحت نیست ولی وقتی زندگی نرمال و خوبی داشته باشد و با موازین اسلامی آمده باشد و همسر انتخاب کند با توقع کم و ایمان بالا اصل و نسب را از لزومات و شرایط زندگی مشترک خود قرار دهد مسلما موفق و پیروز می شود .

روایتی خاطرم آمد که با حرفهای حال مال تناسب دارد روزی جوانی آمد خدمت رسول الله (ص) و گفت یا رسول الله پدر و مادر من دختر بسیار زیبایی را برای من پیدا کرده اند ولی من آن را نمی خواهم پیامبر فرمود عیب آن دختر در چیست ؟گفت من بخاطر زیبایی او نمی خواهم با ایشان ازدواج کنم فردا اگر خدایی نکرده سر موضوعی بحثی بوجود بیاید او می خواهد زیباییش را به رخ من بکشد یا رسول الله زیبایی خدادادی است نعمتی است که خدا داده ولی نگهداری و نگهبانی از این نعمت در راه ایمان بسیار مهم است.اینجا یک پرانتز باز کنم نه اینکه چون دختر زیبایی است باید مهریه را بیاوریم بالا و من هم که ندارم می ترسم ، خیر .دوست دارم ازدواجی با فرد ایمانی و مومن داشته باشم ولی بدور از موانع و مشکلاتی که برای ازدواج جلوی پایم بگذارند .

نوید شاهد خوزستان: مشکلات اقتصادی اکنون گریبانگیر جوانان شده به نظر شما چگونه می توان با این مشکلات مقابله و زندگی مشترک را شروع کرد؟

رضا مهدویان: صبر کردن از تذکرات اولیا است ولی صبر زیاد سن آدمی را بالا می برد و هر چه سن بالاتر رفت انتظارات بالا می رود و علاوه بر آن فعالیت جسمی فرد کم می شود و نمی تواند با این مشکلات زندگی مطمئنی برای خود و همسرش بسازد. برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای همسر آینده اول باید هر دو نفر توقعات خود را هم سطح کنند و پایین بیاورند و به همان نسبت به ایمان همدیگر حساس باشند و از خانواده های با اصل و نسب دختر برای همسری انتخاب کنند؛ خواستگاری کنند و مشورت کنند. ولی دغدغه های روزانه نداشته باشند . لازم نیست تالار و ماشین های آنچنانی کرایه کنیم مگر امیرالمومنین (ع) در زندگیشان برای ازدواج با فاطمه زهرا(س) که هم اکنون در سالروز ازدواج آن دو بزرگوار هستیم و جا دارد به تمامی مخاطبین نوید شاهد این روز را تبریک عرض کنم، چه داشتند. مگر مهریه حضرت فاطمه زهرا (س)چند قلم بود خیلی ساده و این نکته را بگویم امیر المومنین آن چند قلم ساده را هم نداشت رسول الله (ص) موارد را تهیه کرد و به او دادند.

امیرالمومنین (ع) تمام دارایی ایش یک شمشیر و یک زره و یک اسب بود رسول الله (ص)فرمود: آیا اگر من دختر دارم عیب است که به مردم بگویم دختر دارم ؟رسول الله خودشان آمدند و به امیرالمومنین(ع) گفتند بیا خواستگاری دخترم فاطمه! آیا مگر نه ما هم پیرو آن بزرگوار هستیم؟!کجای این مسئله حیا و خجالت دارد؟

نوید شاهد خوزستان: آیا نمونه های دیگری از این ازدواج آسان با الگو برداری از ازدواج امام علی (ع) و فاطمه زهرا(س) داریم؟

رضا مهدویان: از علمای گذشته ما شیخ مفید است که از بس مشغول درس و تفسیر بود وقت نمی کرد دور و اطراف دخترش باشد ، دخترش هم مرتب با مادر بود و تربیتش زیر نظر مادر بود . یک روز سر سفر غذا شیخ متوجه نوجوانی دخترش شد و بعد از صرف غذا رو به همسرش کرد و گفت هزار ماشااله دخترمان بزرگ و بالغ شده راستی الان دخترم چند ساله شده است ؟همسرش با لبخندی به او پاسخ داد11ساله. شیخ با گفتن این جمله باعث تعجب همسرش شد و گفت مگر شما واقعا دخترمان را نمی بینی؟ شیخ با صداقت رو به همسرش کرد و گفت آنقدر که درگیر درس و کلاس و تفسیر دروس حوزه هستم خیر او را ندیدم ولی اکنون به شما قول می دهم در اولین فرصت دخترمان را عروس کنم و به خانه بخت بفرستم . فردای آن روز شیخ مفید در مسجد شروع کرد به نماز و همه به او اقتدا کردند و پس از سخنرانی و خاتمه جلسه بعد از نماز رو به جماعت نماز گزار کرد و گفت ای مردم آیا در میان شما جوان مومنی است که او را به عقد دخترم در بیاورم.؟چون شیخ مفید خود فردی عالم و مجتهد و مرجع تقلید بود کسی خود را برای دامادی وی مناسب نمی دید از قضا این قضیه سه روز به طول انجامید و هر سه روز شیخ پس از نماز این قضیه را با نمازگزاران در میان می گذاشت .

روز سوم جوانی از محله بالا برای نماز به مسجد آمد و شیخ آن روز پس باز از نماز باز،رو به نمازگزاران کرد و گفت هر جوانی که با ایمان است می تواند دخترم را خواستگاری کند، پس با قدمهای شمرده نزد شیخ رفت و گفت من می خواهم که داماد شما باشم، شیخ گفت پس از نماز بیا سراغ من با هم به منزل برویم . شیخ پرسید بچه کجا هستی از کدام محله هستی تا بحال تورا ندیده ام جوان جواب داد من بچه محله بالا هستم ولی امشب شنیدم که شما برای دخترتان دنبال جوان مومنی هستید من پیش قدم شدم. من مومن و مسلمان و مادر و پدرم نیز با خدا و با ایمان هستند. اما شیخ من هیچ چیز در بساط ندارم .آیا شما دخترت را به من می دهی ؟شیخ گفت بسم الله .

شیخ دخترش را صدا زد و گفت بابا این جوان آمده برای خواستگاری تو، او پسر مومن و باخدایی است، پدر و مادر خوب و با ایمانی دارد ولی هیچی از مال دنیا ندارد، پس از صحبت و مشورت با خانواده و نشست و گفتگو میان دو خانواده شیخ دخترش را برای جوان عقد کرد و از وجوهات شرعی که بدست آورد خانه ای برای دخترش گرفت و دخترش را راهی خانه بخت کرد .


نوید شاهد خوزستان: جوانها باید نگاهشان به ازدواج چگونه باشد؟

رضا مهدویان: باید یک نگاه معنوی داشته باشند؛ جسارت نباشد ازدواج نباید فقط برای کنترل نفس و شهوات انسان باشد. رسول الله فرمود من به شماها روز قیامت مباهات می کنم جوانی که می خواهد ازدواج کند از امت من و انسان صالحی است؛ اما در این میان خانمی که می خواهد ازدواج کند مهریه اینچنینی بگذارد چگونه روز قیامت می خواهی سرت را جلوی بی بی دوعالم حضرت فاطمه بالا بیاوری .چگونه رسول اله می خواهد با این الگوبرداری ها و رفتارهای غلط به ما افتخار کنند.

یعنی مقام و منزلت دخترهای ما از مقام حضرت فاطمه زهرا (س) فرزند رسول الله (ص) بالاتر است؟ فاطمه زهرا(س) تفسیر می کرد، شریعت را منتشر می کرد بعد ما قرآن را باز می کنیم و قرآن می خوانیم آنوقت روز قیامت در کنار رسول الله چگونه ظاهر می شویم؟کمی تامل بکنیم می بینیم که این کار درستی نیست کمی ایمانمان را قویتر کنیم تا با شناخت بهتر بتوانیم بهتر جوانانمان را در این زمانه سخت راهنمایی کنیم و بهترین مشاور برای آنها باشیم .

نکته ای که اینجا باید متذکر شوم این بدهکار شدن های سنگین جوانان برای شب عروسی و مراسمات سنگین است. وام گرفتن ها اقساط بالا، وام، اجاره خانه، همه و همه باعث می شود جوان مجردی که زندگی آرامی داشته تمایلی برای قبول مسئولیت و این همه فشار زندگی که همه از ابتدا از زیبایی های آن برایش گفته اند نداشته باشد و از تشکیل زندگی مشترک بیزار گشته و ناخوشایندش باشد. ولی در کنار این همه مسئله اگر خانواده ای مومن و جوان با ایمانی باشد و هر دو خانواده کمک کنند که زوج جوان را از سختی و مشکل رها کنند این باعث می شود از همان ابتدا به زیبایی زندگی را شروع و هر دو با همه سختی ها در کنار هم بتوانند به کمال و سعادت برسند ان شاءالله که همه جوانان ما به سعادت و سرمنزل مقصود برسند و همه ما بخصوص جوانان بتوانند زندگی به سبک فاطمه الزهرا را الگو خود قرار بدهند .

نوید شاهد خوزستان: چه پیامی در زمینه ازدواج آسان برای جوان ها و خانواده های آنان دارید؟

رضا مهدویان: امیر المومنین تمام دارایی هایش یک شمشیر یک زره و یک اسب بود .رسول الله فرمود علی جان تو مهریه نداری، دارایی هم نداری اما یک زره داری که الان به آن نیازی نداری تو مرد شجاع و دلیری هستی، زره را بفروش ولی شمشیر و اسب لازمت می شود . زره را فروخت و خرج عروسی با حضرت فاطمه (س) را مهیا کرد. چرا ما باید سختگیری کنیم که از آن طرف انتظارات دخترها نیز به همین شکل بالا برود. جوانها فراری از ازدواج با این مخارج سنگین که بعید است بتوانند از عهده آن برآیند. امیدوارم به میمنت عقد حضرت فاطمه (س) و امیرالمومنین (ع) خانواده هایی که صدای ما را می شنوند ازدواج های جوانانشان را سهل و ساده و آسان بگیرند مهریه را سنگین نگیرند و توقعات را کمی پایین بیاورند کاش کمی روی ایمان و باور هایمان کار کنیم و ایمانهایمان را قوی کنیم و نهایتا در این عصر فعلی بتوانند زندگی روزانه خودشان را تامین کنند.ان شاءالله .

نوید شاهد خوزستان: و در پایان حسن ختام این گفتگو را به خاطره دیگری از دوران دفاع مقدس مزین کنید.

رضا مهدویان: از خاطراتی را که دوست دارم برایتان بگویم مربوط به حاج اسماعیل فرجوانی است.

در یکی از محورها در گردان کربلا به فرماندهی سردار شهید فرجوانی که خدا رحمتش کند؛ بودیم، حاج اسماعیل مرد اسطوره ای و با اخلاق و جانباز بودند. محور عملیاتی ما سمت هور العظیم بود ولی مقر استقرار ما پایگاهی بود بنام رفیع. یک شب غذایی آوردند که از زمانی که باید برای ما می آوردند دیرتر شده بود بندگان خدا مقدار زیادی هم برایمان آورده بودند . غذا کنسروی بود و ما هم که خیلی گرسنه بودیم با ولع شروع به خوردن کردیم و هیچ کدام متوجه نشده بودیم که غذاها مسموم بود بعد از آن غذا اکثر بچه ها مسمومیت غذایی پیدا کردند و آنها را به درمانگاه ها و بیمارستانهای صحرایی بردند من که بیسیمچی حاج اسماعیل بودم نیز دچار این مسمومیت شدم؛ من را نمی توانستند به بیمارستان ببرند چرا که جایگزینی برای بیسیمچی نبود چون رمزها و کدهای اطلاعاتی محرمانه فقط بین من و حاجی بود خلاصه من را به درمانگاه بردند و یک سری کارهای اولیه را انجام دادند و با دارو مجددا به مقر برگشتم. من بخاطر داروهایی که خورده بودم خیلی بیحال شده بودم مسمومیت غذایی هم حالم را خیلی بد کرده بود ، حاج اسماعیل وقتی برگشت وارد چادر شد و حالم را پرسید تب شدیدی داشتم و مرتب به خواب می رفتم و دوباره بیدار میشدم و یا در همان خواب هزیان می گفتم. گاهی وقتی چشمهایم را باز می کردم میدیدم حاج اسماعیل بالای سرم نشسته سطل آب و دستمال نمدار در دستش است و آن را روی پیشانی من می گذاشت تا تبم را پایین بیاورد و مرتب با پارچه خنک تب پیشانی ام را پاک می کرد. من که بیدار می شدم از کار دست می کشید و با من به سخن گفتن می پرداخت و وقتی از تب و داروهایی که گرفته بودم دوباره بخواب می رفتم مجددا او همین کار را انجام می داد تا حدود ساعت چهار صبح این کار را ادامه داد. آنشب با صدای اذان خودم را جمع و جور کردم که آماده شوم برای نماز که دیدم حاج اسماعیل نشسته شاید 50یا 60تا پوتین بچه های رزمنده را دارد تمیز و واکس کاری می کند . از دور تماشایش می کردم وقتی کار واکس پوتین ها تمام شد همه را جفت جفت یک گوشه دیوار چید که با هم قاطی نشوند، حواسش به من نبود هنوز زمان برای ادای نماز بود و من نمی خواستم حاج اسماعیل بداند که من او را دیده ام پس مجددا به جای خود برگشتم صدایی آمد و اینبار حاج اسماعیل دو تشت پر از آب و تاید و کف درست کرده بود و اینبار می خواست لباسهای نظامی بچه های رزمنده را که همه پر از خاک و گل شده بود را بشوید او داشت لباسها را در تشت با دست چنگ می زد و پس از آن در تشت دیگر آبکشی می کرد و سر طناب رخت می انداخت.

کارش که تمام شد همه را برای نماز صبح بسیج کرد و همه نمازمان را پشت سر ایشان اقامه کردیم بعد از نماز آمدیم و کمی استراحت کردیم و ایشان هم آمد بالای سرم و احوالم را پرسید و پس از آن از من پرسید خداوکیلی چیزی دیدی ؟و من در پاسخ به ایشان گفتم بله حاجی همه چیز را دیدم .گفت همه چیزهایی که دیدی پیش شما امانت من است تا زمانی که زنده هستم و به شهادت نرسیده ام نباید برای کسی و یا جایی بازگو کنید . سرم پایین بود و داشتم به حرفهایش گوش می دادم وکاری جز اطاعت از فرمانده نمی بایست انجام می دادم.

صبح نزدیک 7:30یا 8بود که بچه ها به خط شدیم هر کدام با تعجب به هم نگاه می کردند و سوال می کردند که چه کسی لباسهایشان را شسته و کفش هایشان را واکس زده ؟ همه از مرتب بودن آن روزشان لذت برده و خیلی خوشحال شده بودند .خود ایشان حاج اسماعیل آمد و تعریف کرد که کار هر کس بوده خدا پدر و مادرش را بیامرزد و ما باید از ایشان درس یاد بگیریم، اینجا جبهه درس و جنگ با هم ادغام شده است پس فقط برای آن رزمنده و پدر و مادرش دعا کنید و دیگر جستجو نکنید و به این شکل کل ماجرا بسته شد .

این یک خاطره ای بود که هیچ وقت از ذهن من دور نمی شود ایشان فرمانده بود، فرمانده گردان، پاسدار رسمی و در محور عملیاتی خط مقدم جنگ بود همچنین جانباز بودند و دستشان از مچ بریده شده بود، ولی واقعا با اخلاص و صفای روحی که داشتند هیچ وقت خودش را از بقیه رزمنده ها دور نمی کرد و همیشه خودش را یک بسیجی ساده می دانست . تعارف نمی کرد اهل تکبر و جاه طلبی نبود، یا اینکه بگوید من فرمانده و شما سرباز هستید؛ با همه شوخ و مهربان بود شوخ طبعی بسیار زبیایی داشت و با لبخند جواب همه را می داد ؛ تا آن موقع که 4سال در گردان کربلای 4بودم یک بار ندیدم از کسی ناراحت بشود و یا کسی از او دلگیر و یا ناراحت باشد .

گفت هیچ حرکتی نکنید الان من کارش را تمام می کنم نمی دانم ظاهرا حاجی به چه شکل آن غواص عراقی را به درک واصل کرد ولی به زبان عامیانه و یا بسیجی ها گرای  محیط و وضعیت ما را به دشمن و عراقیها داده بود،چون حدود یک ربع ساعتی نگذشته بود که از طرف دشمن شدیدا منطقه را زیر آتش و رگبار گلوله و خمپاره گرفت و اصلا نمی شد تکان بخوریم من و هاشم که تو سنگر کمین بودیم خمپاره خورد زیر ابرهایی که سنگر را با آن استتار کرده بودند و با ایرانت جوری آن را مخفی کرده بودند که دشمن متوجه نشود . با تیرهایی که می آمد سنگر کمین وضع خوبی نداشت و ما هم راهی برای عقب نشینی و یا برگشت نداشتیم .جوری آتش خمپاره می آمد که همه چیز زیرو رو می شد . عمق آب 15متر بود و وسط های آب هور العظیم عمقش 15متر می شد آب آنجا سنگین بود و جریان نداشت و انسان را پایین می کشید. بالای سر ما هم ایرانت ها و گونی ها روی سرما خراب شده بود .می خواستیم بیایم بالا سرمون می خورد به ایرانت ها وضعیت خوبی نبود و از طرفی هم موج آب ما را گرفته بود .نمی دانستیم چیکار کنیم کمی گذشت تا بچه ها آمدند کمک و ما را از سنگر خارج کردند، هاشم همان جا داشت شهادتین را می گفت و با اشاره دست بمن فهماند که ساعتم را از دستم باز کن و آن را به خانواده ام بده ، همین که ساعتش را از دستش خارج کردم قبل از اینکه بچه ها او را از سنگر خارج کنند به شهادت رسید امیدوارم روحش را متعالی کند.

گفتگو از مریم شیرعلی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده