زندگینامه
شهید«محمد حسین خان بابایی» علاقه بسیاری به تحصیل داشت اما وظیفه شرعی و علاقه‌اش به شهادت موجب شد که همیشه برای دفاع از این مرز و بوم در خط مقدم جبهه باشد و در این راه خستگی ناپذیر باشد. در ادامه سایت نوید شاهد تهران بزرگ شما را به خواندن زندگی‌نامه این شهید بزرگوار دعوت می‌کند.
زندگینامه

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، "شهید محسن خان باباییهشتم مردادماه سال 1344 در تهران در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود، پدرش ناصر و مادرش فاطمه نام داشت، محمدحسین به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت و پس از مدتی بر اثر اصابت ترکش به شکم در دوم خردادماه سال 1365 به شهادت رسید.

 او پس از گذراندن دوران کودکی خود در دامان پر از مهر و محبت خانواده وارد جامعه شد، وی دوران تحصیلات خود را تا ابتدایی در مدرسه سیدالشهدا و پس از 5 سال موفقیت، وارد مقطع راهنمایی شد و تحصیلات راهنمایی خود را در مدرسه علامه طباطبائی سپری کرد.

شب زنده داری شهید

او در این مدت سپری شده علاقه خاصی به فرائض مذهبی داشت و تمام تکالیف واجبه بر هر بچه مسلمانی را اجرا می‌کرد و در مسجد حضرت رسول اکرم (ص) شب‌ها برای نماز شرکت می‌کرد و در پی این کارها نیز به ورزش علاقه خاصی نشان می‌داد و در ورزشگاه‌ها به تمرینات مختلف می‌پرداخت. در زمان انقلاب و قبل از انقلاب به هنگام تسخیر پادگان‌ها و همچنین در راهپیمایی‌های پرشکوه شرکتی دائم داشت و پس از پیروزی انقلاب برشکوه اسلامی ایران او شروع به یک سری فعالیت‌های مذهبی و دینی کرد که در همین مدت وارد مقطع تحصیلی دبیرستان شد و در رشته تجربی در دبیرستان بزرگ تهران تحصیلاتش را ادامه داد.

با شروع شدن جنگ تحمیلی در بسیج مسجد باب الحوائج محله سلسبیل ثبت نام کرده بود که این واحد در زیر سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی منطقه8 انجام وظیفه می‌کرد، مدتی هم در کلاس‌های طلبگی که در کانون سلمان برپا می‌شد، ثبت نام کرد و که استقبال کم نظیری از این کلاس‌ها نیز شد، وی به هنگام شروع شدن جنگ تحمیلی 2 بار به صورت داوطلب در جبهه‌های حق علیه باطل حضور داشت که یکبار در منطقه اهواز و دیگر بار در خط سرخ شهیدان بسیجی دلاور یعنی کردستان بود.

شهید محسن خان بابائی بیش از گذراندن چند سال از دوران تحصیلی‌اش وارد آخرین سال تحصیلی یعنی چهارم تجربی شد او ایمان وافری داشت که پس از گذراندن تحصیلات باید وارد دانشگاه شود و به این ملت ستم دیده خدمت کند اما او وظیفه خود را بر این دانست که به خدمت مقدس سربازی اعزام شود و انجام وظیفه کند. البته چون آخرین سال تحصیلی‌اش بود پدرش به او گفت که این یکسال را هم تمام کن و سپس به جبهه برود که در جواب به او گفت: «تاکنون هم که صبر کردم پشیمانم و به هیچ عنوان صبر جایز نیست و جبهه مهمترین راه برای خدمت به این مردم است.»

شهید محسن خان بابائی در تاریخ بیست و دوم آبان‌ماه سال 1364 در روز جمعه عازم شهرکرمان شد و دوران آموزشی او شروع شد که پس از سه ماه یعنی هجدهم بهمن ماه سال 1364 تقسیم‌بندی آنها شروع شد و دوران آموزشی تمام شد. او پس از تقسیم‌بندی به پیرانشهر اعزام شد و در لشگر 64 ارومیه جایگزین شد. او پس از گذراندن این دوران در توپخانه این منطقه به اولین مرخصی بعد ازدوران آموزشی خود آمد.

زندگی شهید به روایت برادرش:

«او در این مدت 15 روز مرخصی داشت که در این مدت حالت عجیبی را در او جویا شده بودم حالتی کاملاً عرفانی و با مهر و محبت دائماً سر در کار خود داشت و در لحظه‌ای آرام نمی‌گرفت و آرامش در او برقرار نمی‌شد حالت تشوش داشت و این چند روز برای ما هم چون ساعت و برای او هرکدام به اندازه یک سال طول می‌کشید تا اینکه به دوازدهمین روز مرخصی خود رسید و بلیط تهیه کرد.

آری او دو روز زودتر به این دوران پایان داد و می‌خواست هرچه زودتر به معبودش برسد او در مکاتباتی که قبلاً با عمه‌اش داشت نوشته بود که احساس می‌کنم که دیگر دارم به معبودم نزدیک می‌شوم و همچنین نوشته بود که خواب دیده‌ام شهید شده‌ام و اشخاص زیادی پیکر مرا تشییع می‌کنند واین مراسم تبدیل به یک تظاهرات پرشکوه و دشمن شکن شده است عکس‌هایی که از این مراسم برداشته شده خود گواهی صادق برای اثبات و تعبیر این خواب است.»

و در 5 اردیبهشت‌ماه از تهران به مقصد پیرانشهر حرکت کرد و در عملیات والفجر 2 مجروح شد و این جراحت خیلی سخت بود، طی چند روزی که او مجروح بود و در بیمارستان سینا تبریز بستری بود، می‌گفت که هواپیما با موتور خاموش بالای سر ما آمد و منطقه را با راکت بمباران کرد که تعدادی ترکش راکت به او اصابت کرده بود و هواپیما دور زد ومنطقه را با کالیبر 75 به رگبار بست که 3 تا از این گلوله ها به قسمت شکم او اصابت کرده بود این حادثه در بیست و هفتم اردیبهشت‌ماه اتفاق افتاده بود و در این مدت نبرد سختی در این منطقه حکم فرما بود او با اینکه شدیداً مجروح شده بود کوچکترین ضعفی به خود راه نمیداد و با ایمانی قوی و وصف ناپذیری که در روحیه تمامی رزمندگان اسلام وجود دارد اسرار براین امر داشت که او را به خط اول انتقال بدهند و پس از گذراندن سه عمل جراحی در این پنج روز هیچ گاه اراده خود را از دست نداد.

پدر شهید پیکر مطهر او را از تبریز به تهران انتقال داد و پس از گذراندن مراسم اداری او را با حضور گسترده مردم و مخصوصاً بچه‌های محل او و مسجد باب‌الحوائج پیکر پاکش را پس از گذراندن از کانون سلمان خانه شهید و مسجدی که در آن فعالیت داشت به گلزار شهیدان گلگون کفن بهشت زهرا انتقالش دادند و پیکر پاک و مطهرش را به خاک سپردند.

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده