در سالروز شهادت«شهید جهانبخش روحانی نژاد»
...دستش را گرفتم گفتم: نرو گفت: پس من نروم چه كسي برود خودم دلم مي‌خواهد از وطنم و از خاكم دفاع كنم.
روایت همسر شهید نحوه اعزام به جبهه و بی خبری و جاویدالاثری و کلام آخر؛ «من نروم چه کسی برود»

نویدشاهد البرز:

شهید جاویدالاثر« جهانبخش روحانی نژاد» درسوم مهرماه سال 1336، در شهرستان آبادان در خانواده ای مذهبی و مومن دیده به جهان گشود و پس ازسپری نمودن دوران کودکی در کنار خانواده پا به عرصه مدرسه نهاد و برای کسب علم و دانش وارد مدرسه شد و دوره تحصیل خود را آغاز نمود ایشان دوره تحصیل خود را در شهر آبادان با موفقیت آغاز و موفق به کسب دیپلم دررشته طبیعی گردید و بعد از آن به استخدام شرکت نفت آبادان درآمد و مشغول به کار شد.

با اوج گیری انقلاب برای به ثمر رساندن اهداف انقلابی اش و پیروزی انقلاب نقش به سزایی داشت و در مبارزات خیابانی و همچنین در اکثر راهپیمایی ها شرکت می جست.

بعد از پیروزی انقلاب و شکل گیری آن در سال 1358، بادختری مومن و با ایمان ازداوج نمود که ثمرۀ ازدواجشان فرزندی پسر می باشد.

با شروع جنگ تحمیلی و یورش نا عادلانه و ناجوانمردانه عراق به مناطق جنگی ایشان داوطلبانه خود را معرفی و برای نبرد باارتش کفار کردند که بعد از معرفی و اعزام با دیگر کارکنان شرکت نفت از تاریخ بیست و هفت مهرماه 1359، جاویدالاثر شده است.

روایت همسر شهید نحوه اعزام به جبهه و بی خبری و جاویدالاثری شهید«شهید جهان بخش روحانی نژاد»:

اينجانب «ثريا يزدان پناه» همسر جاوید الاثر« جهانبخش روحاني نژاد» هستم. در سال 1358، با ايشان ازدواج كردم و ثمره ازدواجمان يك پسر بود درتاريخ بیست و چهارم مهر ماه 1359، زماني بود كه شهيد تندگويان اعلام كردند: «كاركنان شركت نفت خودشان را برای اعزام به جبهه معرفي كنند ايشان هم در حين انجام وظيفه رفتند كه خودشان را معرفي كنند و از آن تاريخ به بعد ما هيچ آثار و خبري از ايشان نداريم.

  يك سال زندگي كه من با ايشانداشتم خيلي مرد مومن بود با اينكه جوان بود از طرف شركت نفت كه به ايشان بن مي‌دادند هر چه كه مي‌خريد آنها را مي‌برد و به فقرا مي‌داد چون ما در آبادان ساكن بوديم، خيلي دلش براي مردم مي‌سوخت.

آن زمان هم كه ايشان رفت شركت نفت بسيج وجود نداشت كه ما بگویيم از طريق بسيج اعزام شده‌اند فقط از طريق اخبار كه آقاي تندگويان اعلام كردند كه بيايند سركار كه ايشان هم رفت، گفت: من وظيفه‌اي دارم نسبت به مملكت كه بايد بروم اگر بتوانم يك قدمي براي اين مملكت بردارم كه رفتن همانا ...و بازنگشتنشان همانا... دائم دنبال مردم مستضعف بود ما با اينكه اوائل زندگي‌مان بود يك بچه يتيم را از خسرو آباد اطراف آبادان آورده بود و نگهداري مي كرد و تأمينش مي كرد. بچه خودش دو ماهش بود كه جاویدالاثر شد خيلي بچه‌اش را دوست داشت. مي‌گفت: خدا را شكر كه به من خدا پسر داد اگر خودم نتوانستم قدمي براي مملكت خودم بردارم خدا به من پسر داده كه مي‌تواند پشتیبان و همگام من باشد.

هر موقع خوابش را كه مي‌بينم درجاي خوبي است هميشه به من مي‌گويد: خانم علي را خدايي بزرگ كن كه دنبال رو كارهاي خودم باشد بچه‌ام فرد لايق براي مملكت خودش باشد.

وقتيكه رژيم عوض شد خيلي خوشحال بود و مي‌گفت: تو هنوز خيلي جوان هستي چيزي نمي‌فهمي ولي بعدها مي‌فهمي كه من راست مي‌گفتم: زمانيكه رفت سوار اتوبوس شد و رفت بالا نشست. روي صندلي دوباره از اتوبوس پیاده شد،  گفت: خانم رفتنم دست خودم است ولي برگشتنم دست خداست اگر برنامه‌اي براي من پيش آمد تنها خواهشي كه از شما دارم اين است كه بچه‌ام را خودت نگهداري كن و دست كسي نسپار چون من دوست ندارم بچه من زير دست خواهر و برادرهايم باشد حتي من دستش را گرفتم گفتم: نرو گفت: پس من نروم چه كسي برود خودم دلم مي‌خواهد از وطنم و از خاكم دفاع كنم.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده