سالروز ولادت
پنج سال در جبهه های نبرد به دین و میهنش خدمت می کرد ، چهار پا زخمی شده بود و با درد زندگی می کرد و درد با او هم خانه و مانوس بود . و زخم ها و ترکش ها هنوز بعد از مدتها او را رها نکرده بودند و گاه با دردهای ممتد و مرموز حضور خطرناک خود را در سرش گوشزد می کردند
با بهار آمد وبا خزان هم رفت

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران:
شهیدعلیرضا خرمی/ پنجم خرداد 1347 در شهرستان نیشابوربه دنیا آمد. پدرش محمدکاظم، در  سپاه پاسداران کار می کرد و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار درجبهه حضور یافت. سی ام دی 1367 با سمت تک تیر انداز در شاخ شمیران توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید .اثری از پیکر وی به دست نیامد.
با بهار آمد وبا خزان هم رفت

بهار به باغ آمده بود و به همراهی باد ، بوی خوش شکوفه ها را در کوچه باغهای روستای کوچکی در شهر نیشابور پراکنده می کرد .
« محمد کاظم » به زیارت مرقد مطهر فضل بن شاذان – شاگرد راستین امام هشتم (ع) آمده بود . بعد از زیارت به شکرانه سلامتی همسر و فرزند نورسیده اش ، دو رکعت نماز شکر به جا آورد . نوزاد هنوز نامی نداشت . همانجا تصمیم گرفت دو نام از بزرگترین نامهای تاریخ را بر فرزندش بگذارد ؛ « علی » و « رضا »
با بهار آمد وبا خزان هم رفت

« علیرضا » در سحرگاه نهمین روز از بهار سال 69 ، به همراه دسته اطلاعات و عملیات پا به منطقه « شاخ شمیران » گذاشت . طبیعت زیبا و فریبنده در فصل بهار ، هر چه در چنته داشت رو کرده بود ، اما این همه زیبایی نمی توانست قلب علیرضا را تسخیر کند : این دشتهای زیبا ، مدتها بود که به جای آب با خون آبیاری می شد و به جای خیش گاو آهن با انفجارهای بمب ها و مین ها شخم زده می شد . علیرضا درد این خاک زخمی را خوب می دانست . پنج سال در جبهه های نبرد به دین و میهنش خدمت می کرد ، چهار پا زخمی شده بود و با درد زندگی می کرد و درد با او هم خانه و مانوس بود . و زخم ها و ترکش ها هنوز بعد از مدتها او را رها نکرده بودند و گاه با دردهای ممتد و مرموز حضور خطرناک خود را در سرش گوشزد می کردند .

با بهار آمد وبا خزان هم رفت
این سر پرشور که حالا پراز ترکش های جورواجور شده بود ، علیرضا را واداشته بود که انتخاب های شجاعانه زیادی برای خود داشته باشد . در چهارده سالگی ، به شوق آمدن به جبهه ها ، به دست های علیرضا فرمان داده بود تا در تصویر صفحه اول شناسنامه اش دست ببرد و تاریخ تولدش را برای دو سال دست کاری کند و از او علیرضایی 16 ساله بسازد !
با بهار آمد وبا خزان هم رفت

این سر پرشور ، با وجود آن که بدن ، بارها مجروح شده بود ، پنج سال تمام علیرضا را در جبهه های نبرد ماندگار کرده بود این سر پرشور ، از خدای خویش تمنا کرده بود که اگر قرار است جنازه اش در بیابانها بماند چه بهتر که هیچگونه اثری از جنازه اش باقی نماند ! و عاقب این سر پرشور ، تسلیم قلب پاک و صاف و روح زلال صاحبش شد ، رنجها و دردها را در خاک باقی گذاشت و در گوشه ای دور دست در این سرزمین مقدس به آرامش ابدی رسید .

منبع:برگرفته از اسنادشهید در مخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده