در شلمچه شيميايي شدم
«قوهه» و پاكدشت، مثل همه روستاهاي ورامين و شهرري، بلكه بسياري از نقاط ديگر كشور، ارباب ـ رعيتي بود. امّا «مصطفي» روحيّه آزادمنش و بخصوصي داشت. هرگز در خدمت ارباب، قرار نميگرفت، حتّي اگر كشاورزي ميكرد، براي ارباب اين كار را انجام نميداد، چون نمي خواست هيچوقت وامدار يا منّت بار ارباب شود!
بسياري از وقتها، پاكدشت با خشكسالي مواجه ميشد. در اين شرايط، او نيز شبيه ديگر روستائيان رنج ميبرد، چون از خود زمين نداشتند، خشكسالي باعث از بين رفتن زمينها و بيحاصلي زحمات آنان ميشد. در اين ميان، مصطفي نيز از رنج و زيان، بينصيب نبود! به طور طبيعي ضرر متوجّه كارگر و كشاروز ميشد، به خاظر آنكه با همه زحماتي كه كشيده بود، حاصلي نصيبش نميشد.
پدرش هم كشاورز و زارع بود، ولي او نيز همچون ديگر اهالي منطقه از خود ملك و زميني نداشت و مجبور روي زمينهاي اربابي يا ديگران كار كند...!
مادرش«بي بي خانم» تصميم گرفت به پسرش سروسامان دهد، آستين بالا زد و به خواستگاري «راضيه» دختر برادرش «آقاخان»، كه مردي آرام و سر به زير بود رفت، آقاخان نيز كشاروز بود، امّا از خود زمين نداشت و براي ارباب يا روي زمينهاي ديگران كار ميكرد.
پدر راضيه هم، خواهرزادهي خود را خوب ميشناخت، با همه حسّاسيّتي كه براي زندگي دخترهايش داشت. با علم به ايمان و تقوا و زحمتكشيِ مصطفي، نظر مثبت خود را اعلام كرد.
400 تومان مهريّه تعيين كردند و عروسي خوبي بر پا نمودند، براساس رسم و رسوم روستائيان و عروس را، با سلام و صلوات، تا خانهي بخت همراهي كردند.
مصطفي روي كرسي نشسته بود، لباسهاي دامادي برتن، روي سرش پول ميريختند...
زندگي مشترك مصطفي و راضيه شروع شد؛ بي بي خانم زن مهرباني بود امّا جدّي و سختگير بود. با دقتّي كه در كارها داشت، گاهي امر و نهي ميكرد و ايراد ميگرفت، ولي رفتار او، پايه هاي زندگي پسر و عروسش را محكم و محكمتر ميساخت.
مصطفي به رفت و آمدهاي خانوادگي، بسيار حساس بود، مردي مذهبي، اهل عمل و تقوا و مقيّد به مسائل شرعي و ديني.... با هر كس رفت و آمد نميكرد و براي برقراري ارتباط با ديگران، ملاك و معيارهاي بخصوصي داشت، او به سلامت خانواده، بسيار اهميّت ميداد.
همسرش مرضيّه، با قالي بافي و خورجين بافي و كارهاي ديگري كه از دستش بر ميآمد، تمام سعي خود را به كار ميگرفت كه به مصطفي و خانواده كمك كند، به خانهداري هم به خوبي ميرسيد. مصطفي از زندگي خود، راضي بود و هميشه خدا را شكر ميكرد.
سال 1334 «سلطنت» اوّلين فرزند آنها به دنيا آمد. خشكسالي هاي پيدرپي منطقه، باعث ييلاق ـ قشلاق اهالي ميشد، آنها وسائل و مايحتاج خود را، بار اسب و الاغ ميكردند و با چند خانواده همراه ميشدند و به مناطق سرسبز و خوش آب و هوا ميرفتند، از جمله مناطق ييلاقي آنان «لار» بود، مصطفي و خانواده اش، در آن منطقه، مرتعي خريده بودند و با توجّه به چشمه هاي سرد و پر آب، سه ماه تابستان را در آنجا بسر ميبردند.
دوّمين فرزند آنها «اسدالله» سال 1336 در قوهه به دنيا آمد، روستايي كه با پاكدشت فاصله چنداني نداشت و زادگاه مصطفي نيز بود.
مرضيّه، در لار «بهروز» را به دنيا آورد، پس از بهروز، خداوند دو دختر به آنها عطا كرد كه آخرين دختر، در كودكي به دليل سرخك، از دنيا رفت، مصطفي و مرضيّه، صاحب 2 پسر و 2 دختر شدند.
زمان گذشت و سراسر ايران را، موجي از راهپيمايي و تظاهرات، در بر گرفت. مصطفي و خانواده اش در قيام مردم، عليه حكومت ستم شاهي، حضوري فعّال داشتند.
در اين ميان، اسدالله و بهروز، شبانه به پخش اعلاميّه ها و نوارهاي سخنراني امام خميني(ره) اقدام ميكردند و روزها در راهپيماييها حاضر ميشدند.
مصطفي با اينكه مجبور بود، با كار و زحمت، مايحتاج زن و بچّه را تهيّه و تأمين نمايد، از حضور در راهپيماييها و تظاهرات، غفلت نميكرد، مرضيّه و دخترها را نيز به راهپيمايي ميبرد، حتّي مرضيّه را تشويق ميكرد تا زنان و دختران محل را، براي حضور در تظاهرات، همراه خود تحريك كرده و اينچنين به جمعيّت و شور راهپيماييها بيفزايند.
مرضيّه نيز، با همسايه ها در خيابانهاي پاكدشت، شعار ميدادند و راهپيمايي ميكردند.
انقلاب پيروز شد و شروع جنگ، صفحات ديگري از زندگي مصطفي و خانوادهاش را رقم زد. اسدالله كه پس از ترك تحصيل به آهنگري روي آورده بود، با پيروزي انقلاب و تشكيل سپاه پاسداران، وارد سپاه شد و در درگيري هاي كردستان، ضد انقلاب، حضور يافت، پس از آن، در مقابل دشمن بعثي قرار گرفت، در و عمليّات«بيت المقدس» ـ آزاد سازي خرمشهر ـ مجروح شد، در عمليّات «والفجر1» يكي از دستهايش را، براي دفاع از دين و ميهن تقديم كرد و نهايتاً در ده ماسفند سال 1364، و در حين عمليات «والفجر8» در منطقه «فاو» به شهادت رسيد، اسدالله دو پسر از خود به يادگار گذاشت.
بهروز، پس از شهادت برادر، پس از بارها حضور در جبهه، بالاخره در 6/5/67، شمن درگيري با منافقين و حين عمليّات «مرصاد» در اسلامآباد غرب، به خيل شهيدان پيوست.
مصطفي، نه تنها با حضور بچّه ها در جبهه ها مخالف نبود، كه خود نيز براي مبارزه با دشمن متجاوز، در مناطق عمليّاتي، حضوري گرم و پرشور داشت، او با حضور خود در مناطق جنگ، موجب تشويق فرزندان خود و ديگر رزمندگان سلحشور ميشد.
مصطفي، مدتهاي مديدي را در جبههها گذراند و در بمباران «شلمچه» توسّط بعثيوّن، در حين عمليات كربلاي5 «شيميايي» شد، پس از آن نيز، دست از حضور در جبهه ها برنداشت، حتّي زمان شهادت پسرش بهروز، در عمليّات حضور داشت. و تا پايان جنگ در منطقه ماند.
او با اينكه كارگر و كشاورز سادهاي بود و در آمد چنداني نداشت، در پرداخت خمس و زكات محصول، دقيق و حساس بود.
مصطفي معتقد است نان حلال، باعث شد كه خداوند به پسرانم لياقت شهادت بدهد و من بتوانم به اين افتخار دست پيدا كنم.
راضيّه مادر شهيدان نيز، در سالهاي جنگ و دفاع مقدّس، به مناطق جنوب و غرب كشور، اعزام شد و به تكليف خود عمل كرد؛ او بيست روز در اهواز، با ديگر زنانّ اين مرز و بوم، به رزمندگان خطوط مقدّم دفاع، ياري رساند و نوزده روز هم، در مريوان حضور داشت.
مصطفي، بيش از بيستسال است كه از آسيب شيميايي رنج ميبرد. او مانده است و همسرش! او درد ميكشد و دم برنمي آورد و اين راضيّه است كه نسبت به پرستاري از او احساس مسئوليت ميكند.
ـ ديگه توان قبل رو ندارم، پير شدم و پرپر شدن مصطفي رو، به نظاره نشستهام؛ در عين حال، هميشه شكر گزار پروردگارم.
و مصطفي، همچنان كه با آسيبها، دردها، مشكلات، سختيها... دست و پنجه نرم ميكند، چشم به عنايت خدا دوخته، تا كِي به ميهماني فرزندان شهيد و ديگر همرزمانش، دعوت شود.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده